مناظرات حضرت امام موسی کاظم (ع)

بازدید : 7033
زمان تقریبی مطالعه : 17 دقیقه
تاریخ : 04 آبان 1390
مناظرات حضرت امام موسی کاظم (ع)

مناظرات حضرت امام موسی کاظم (ع)

 

مناظره امام کاظم (علیه السلام) با مهدی عباسی- حرمت شراب

 

در یكی از سالها مهدی عباسی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با امام كاظم ـ علیه السلام ـ ملاقات كرد و برای آن كه به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش كند! بحث «خَمر» (شراب) در قرآن را پیش كشید و پرسید: آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟

 

 

آن گاه اضافه كر: مردم اغلب می‎دانند كه در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمی‎دانند كه معنای این نهی، حرام بودن آن

 

 

امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بلی. این حرمت شراب در قرآن مجید صراحتاً بیان شده است

 

 

مهدی عباسی: در كجای قرآن؟

 

 

امام موسی كاظم(ع): آنجا كه خداوند متعال خطاب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎فرماید: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... .» ترجمه: «بگو پروردگار من، تنها كارهای زشت، چه آشكار و چه پنهان و نیز «إثم» (گناه) و ستم به ناحق را حرام نموده است... »

 

 

آنگاه امام ـ علیه السلام ـ پس از بیان چند موضوع دیگر كه در این آیه تحریم شده، فرمود: «مقصود از كلمه «إثم» در این آیه كه خداوند آن را تحریم كرده، همان شراب است، زیرا خداوند در آیه دیگری می‎فرماید: «یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... (1) (ترجمه: از تو در مورد شراب و قمار می‎پرسند، بگو در آن «اثم كبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم است و گناهش از سودش بیشتراست.)

 

و «إثم» كه در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرّفی شده است. 

 

 

مهدی عباسی، سخت تحت تأثیر استدلال امام ـ علیه السلام ـ قرار گرفت و بی‎اختیار رو به «علی بن یقطین»(2) كرد و گفت: «به خدا قسم این فتوا، فتوای هاشمی است!»

 

 

علی بن یقطین گفت: «شكر خدا را كه این علم را در شما خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار داده است(3)

 

 

مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی كه خشم خود را به سختی فرو می‎خورد گفت: «راست می‎گوئی ای رافضی» (4)

 

 

 

 

 

1- سوره بقره، آیه 219.

2- علی بن یقطین از اصحاب امام كاظم ـ علیه السلام ـ بود كه موفق شده بود اعتماد دستگاه حكومت عباسی را به خود جلب كند و بر اساس دستورات امام ـ علیه السلام ـ از این طریق در خدمت به شیعیان بكوشد

3-گویا مقصود وی این بود كه به حكم قرابتی كه میان بنی عباس و بنی هاشم هست، علم و دانش امام كاظم ـ علیه السلام ـ برای مهدی نیز موجب افتخار است.

4-علی بن یقطین از مذهب خود تقیه می‎كرد و مهدی عباسی با این جمله به او فهماند من به مذهب واقعی تو یعنی تشیع پی بردم. كلینی، الفروغ من الكافی، ج 6، ص 406.

 

www.althaghalain.com

 

 
 
 
 

هارون الرشید امام كاظم علیه السلام را از مدینه به بغداد آورد و به احتجاج نشست:

 

هارون: مى‏خواهم از شما چیزهایى بپرسم كه مدتى است در ذهنم خلجان مى‏كند و تا كنون از كس نپرسیده‏ام،به من گفته‏اند كه شما هرگز دروغ نمى‏گویید،جواب مرا درست و راست‏بفرمایید!

 

امام: اگر من آزادى بیان داشته باشم،تو را از آنچه مى‏دانم در زمینه‏ى پرسشت آگاه خواهم كرد.

 

هارون: در بیان آزاد هستید،هر چه مى‏خواهید بفرمایید...

 

و اما نخستین پرسش من: چرا شما و مردم،معتقد هستید كه شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برترید،در حالیكه ما و شما از تنه‏ى یك درختیم. ابو طالب و عباس هر دو عموهاى پیامبر بودند و از جهت‏خویشاوندى با پیامبر،با هم فرقى ندارند.

 

امام: ما از شما به پیامبر نزدیكتریم.

 

هارون: چگونه؟

 

امام: چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اكرم برادر تنى (پدر و مادر یكى) بودند ولى عباس برادر ناتنى (تنها از سوى مادر) بود.

 

هارون: پرسش دیگر: چرا شما مدعى هستید كه از پیامبر ارث هم مى‏برید،در حالیكه مى‏دانیم هنگامى كه پیامبر رحلت كرد عمویش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموى دیگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است كه تا عمو زنده است،ارث به پسر عمو نمى‏رسد.

 

امام: آیا آزادى بیان دارم.

 

هارون: در آغاز سخن،گفتم دارید.

 

امام: امام على بن ابیطالب (ع) مى‏فرمایند:با بودن اولاد،جز پدر و مادر و زن و شوهر،دیگران ارث نمى‏برند،و با بودن اولاد براى عمو نه در قرآن و نه در روایات،ارثى ثابت نشده است. پس آنانكه عمو را در حكم پدر مى‏دانند،از پیش خود مى‏گویند و حرفشان مبنایى ندارد (پس با بودن زهرا،فرزند رسول الله (ص) به عموى او عباس ارث نمى‏رسد.)

 

مضافا آنكه از پیامبر در مورد على-درود خدا بر او-نقل‏شده است كه:«اقضاكم على‏»، على بهترین قاضى شماست و نیز از عمر بن خطاب نقل شده است كه:«على اقضانا» على بهترین قضاوت كننده‏ى ماست.

 

و این جمله،عنوان جامعى است كه براى حضرت على به اثبات رسیده،زیرا همه‏ى دانشهایى كه پیامبر،اصحاب خود را با آنها ستوده از قبیل علم قرآن و علم احكام و مطلق علم،همه در مفهوم و معناى قضاوت اسلامى،جمع است و وقتى مى‏گوییم على در قضاوت از همه بالاتر است‏یعنى در همه‏ى علوم از دیگران بالاتر است.(پس گفتار على كه مى‏گوید:با بودن اولاد،عمو ارث نمى‏برد،حجت است و باید آنرا بپذیریم نه گفته‏ى:عمو در حكم پدر است را،زیرا به تصریح پیامبر،على از دیگران به احكام دین آشناتر است.)

 

هارون: پرسش دیگر:

 

چرا شما اجازه مى‏دهید مردم شما را به پیامبر نسبت‏بدهند و بگویند:فرزندان رسول خدا در صورتیكه شما فرزندان على هستید،زیرا هر كس به پدر خود نسبت داده مى‏شود (نه به مادر) و پیامبر جد مادرى شماست.

 

امام: اگر پیامبر زنده شده و از دختر تو خواستگارى كند،به او مى‏دهى؟

 

هارون: سبحان الله،چرا ندهم،بلكه در آن صورت بر عرب و عجم و قریش،افتخار هم خواهم كرد.

 

امام: اما اگر پیامبر زنده شود از دختر من خواستگارى نخواهد كرد و من هم نخواهم داد.

 

هارون: چرا؟

 

امام: چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولى پدر تو نیست.(پس مى‏توانم خود را فرزند رسول خدا بدانم)

 

هارون: پس چرا شما خود را ذریه‏ى رسول خدا مى‏دانید و حال آنكه ذریه از سوى پسر است نه از سوى دختر.

 

امام: مرا از پاسخ این پرسش معاف دار.

 

هارون: نه،باید پاسخ بفرمایید و از قرآن دلیل بیاورید...

 

امام:  «...و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنین و زكریا و یحیى و عیسى ...»

 

اكنون مى‏پرسم:عیسى كه در این آیه ذریه‏ى ابراهیم به شمار آمده،آیا از سوى پدر به او منصوب است‏یا از سوى مادر؟

 

هارون: به نص قرآن،عیسى پدر نداشته است.

 

امام: پس از سوى مادر،ذریه نامیده شده است،ما نیز از سوى مادرمان فاطمه-درود خدا بر او-ذریه‏ى پیامبر محسوب مى‏شویم.

 

آیا آیه‏ى دیگر بخوانم؟

 

هارون: بخوانید!

 

امام: آیه‏ى مباهله را مى‏خوانم: «فمن حاجك فیه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبین » هیچكس ادعا نكرده است كه پیامبر در مباهله با نصاراى نجران جز على و فاطمه و حسن و حسین،كس دیگرى را براى مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آیه‏ى مزبور،حسن و حسین-درود خدا بر آن هر دوان-هستند،با اینكه آنها از سوى مادر به پیامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامى‏اند.

 

هارون: از ما چیزى نمى‏خواهید؟

 

امام: نه،مى‏خواهم به خانه‏ى خویش باز گردم.

 

هارون-در این مورد باید فكر كنیم...

 

 

در جستجوی حق ـ حقّانیّت اسلام

مناظره امام كاظم(علیه السلام) و مسلمان شدن جاثلیق مسیحیان

 

شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حكم (شاگرد برجسته امام صادق ـ علیه السّلام ـ) روایت كرده‌اند، یكی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام «بُرَیهَه» كه او را جاثلیق[1] می‌گفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای حقّ و اسلام بود، زنی همراه او بود و سالیان دراز به او خدمتگذاری می‌كرد، بُرَیهَه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن، مخفی می‌كرد، تا این‌كه: آن زن از این جریان آگاه گردید، بُرَیهَه همچنان به پرس‌وجو و كندوكاو درباره اسلام پرداخت، و از رهبران و علما و صالحان اسلام، جویا می‌شد، و برای شناختن اندیشمندان اسلام كنجكاوی می‌كرد.

 

او در میان هر فرقه و گروهی وارد می‌شد، و گفتار و عقائد آن‌ها را بررسی می‌نمود، ولی چیزی از حقّ به دست نمی‌آورد، به آن‌ها می‌گفت: «اگر رهبران شما بر حق باشند، لازم بود كه مقداری از حقّ نزد شما وجود داشته باشد.»

 

تا این‌كه او در این راه جستجو، اوصاف شیعه و آوازه «هشام بن حكم» را شنید.

 

یونس بن عبدالرّحمن )یكی از شاگردان امام صادق ـ علیه السّلام ـ) می‌گوید: هشام گفت: روزی در كنار مغازه‌ام كه در «باب الكرخ» قرار داشت، نشسته بودم، جمعی نزد من قرآن می‌آموختند، ناگاه دیدم گروهی از مسیحیان، كه همراه «بُرَیهَه» بودند، بعضی از آن‌ها كشیش و بعضی در مقامات دیگر، در حدود صدنفر بودند، لباس‌های سیاه در تن داشتند، و كلاه‌های بُرنُس[2] بر سرشان بود، بُرَیهَه «جاثَلیق اكبر» نیز در میانشان بود آمدند و در اطراف مغازه من اجتماع كردند، برای بُرَیهَه، كرسی (صندلی مخصوص) گذاشتند، او بر آن نشست، اُسقف‌ها و رُهبانان، با كلاه‌های بُرنُس كه بر سرداشتند، برخاستند و بر عصاهای خود تكیه دادند.

 

بُرَیهَه گفت: در میان مسلمانان هیچ‌كس از افرادی كه به «علم كلام» شهرت دارند، نبودند مگر این‌كه من با آن‌ها درباره حقّانیّت مسیحیت بحث و مناظره كرده‌ام، ولی چیزی را كه با آن مرا محكوم كنند، در نزد آن‌ها نیافته‌ام، اكنون نزد تو آمده‌ام تا درباره حقّانیّت اسلام با تو مناظره كنم.

 

سپس ماجرای مناظره هشام با بُرَیهَه، و پیروزی هشام را در ضمن گفتاری طولانی شرح داده‌ آن‌گاه می‌گوید: نصرانی‌ها پراكنده شدند، در حالی كه با خود می‌گفتند: ای كاش ما با هشام و اصحاب او، روبرو نمی‌شدیم، و بُرَیهَه پس از این مناظره، در حالی كه بسیار غمگین و محزون بود به خانه‌اش بازگشت. زنی كه در خانه او، خدمت می‌كرد به بُرَیهَه گفت: «علّت چیست كه تو را غمگین و پریشان می‌نگرم»

 

بُرَیهَه ماجرای مناظره خود با هشام را برای زن، بیان كرد، و گفت: علّت غمگین بودن من همین است.

 

زن به بُرَیهَه گفت: «وای بر تو، آیا می‌خواهی بر حق باشی یا بر باطل؟»

 

بُرَیهَه جواب داد: «می‌خواهم بر حقّ باشم».

 

زن گفت: هر جا كه حق خود را یافتی، به همان جا میل كن، و از لجاجت بپرهیز، زیرا لجاجت، نوعی شكّ است، و شكّ، موضوع زشتی است و اهل شكّ، در آتش دوزخند.

 

بُرَیهَه، سخن زن را پذیرفت و تصمیم گرفت بامداد نزد هشام برود، بامداد نزد هشام رفت، دید هیچ‌كس از اصحاب هشام در نزدش نیستند، به هشام گفت: «ای هشام! آیا تو كسی را سراغ داری كه رأی او را الگو قرار داده و از او پیروی كنی؟، و اطاعت او را دین خود بدانی».

 

هشام گفت: «آری ای بُرَیهَه».

 

بُرَیهَه، از اوصاف آن شخص، سؤال كرد.

 

هشام، اوصاف امام صادق ـ علیه السّلام ـ را برای بُرَیهَه، بیان كرد، بُرَیهَه به امام ـ علیه السّلام ـ اشتیاق پیدا كرد و همراه هشام، از عراق به مدینه مسافرت كردند، زن خدمت‌كار، نیز همراه بُرَیهَه بود، آن‌ها تصمیم داشتند به حضور امام ـ علیه السّلام ـ برسند، ولی در دالان خانه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، با موسی‌بن جعفر ـ علیه السّلام ـ دیدار نمودند

 

مطابق روایت «ثاقب المناقب» هشام بر او سلام كرد، بُرَیهَه نیز سلام كرد، سپس آن‌ها علّت شرفیابی خود را به حضور امام، بیان كردند، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ در آن هنگام، كودك بود (و طبق روایت شیخ صدوق (ره) هشام، داستان بُرَیهَه را برای حضرت كاظم نقل نمود).

 

گفتگوی جاثلیق با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ

 

امام كاظم: ای بُرَیهَه! تا چه اندازه به كتاب خودت (انجیل) آگاهی داری؟

 

بُرَیهَه: من به كتاب خودم آگاهی دارم.

 

امام كاظم: تا چه اندازه به تأویل (معنای باطنی) آن اعتماد داری؟

 

بُرَیهَه: به همان اندازه كه به آگاهیم از آن، اعتماد دارم.

 

در این هنگام، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ به خواندن آیاتی از انجیل، آغاز كرد.

 

بُرَیهَه (آن‌چنان مرعوب قرائت امام شد كه) گفت: «حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ انجیل را این چنین كه شما می‌خوانید، تلاوت می‌كرد، این گونه قرائت را جز حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ، هیچ‌كس نمی‌خواند»، آن‌گاه بُرَیهَه به امام كاظم ـ علیه السّلام ـ عرض كرد: اِیّاك كُنْتُ اَطْلُبُ مُنْدُ خَمْسِینَ سَنَهَ اَوْ مِثْلَكَ: «مدّت پنجاه سال بود كه در جستجوی تو یا مثل تو بودم» سپس، بُرَیهَه، همان‌دم مسلمان شد، زن خدمت‌كار او نیز مسلمان گردید، و در راه اسلام، استقامت نیكو نمودند، سپس هشام همراه بُرَیهَه و آن زن، به محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسیدند، و هشام ماجرای گفتگوی حضرت كاظم ـ علیه السّلام ـ و بُرَیهَه، و مسلمان شدن بُرَیهَه و زن خدمت‌كار را به عرض امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسانید.

 

امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمیِعُ عَلیِمُ: «آن‌ها فرزندانی بودند كه (از نظر پاكی و كمال) بعضی، از بعضی دیگر گرفته شده‌اند و خداوند شنوا و دانا است» (آل‌عمران ـ آیه 34)

 

گفتگوی بُرَیهَه با امام صادق ـ علیه السّلام ـ

 

بُرَیهَه: فدایت گردم، تورات و انجیل و كتاب‌های پیامبران ـ علیه السّلام ـ از كجا نزد شما آمده است؟
امام صادق: این كتاب‌ها، از جانب آن‌ها به ارث به ما رسیده است، ما همانند آن‌ها، آن كتاب‌ها را تلاوت می‌كنیم، و همانند آن‌ها می‌خوانیم، خداوند در زمین، حجّتی را قرار نمی‌دهد، كه هرگاه از او سؤالی كنند، در پاسخ بگوید: «نمی‌دانم»

 

از آن پس، بُرَیهَه ملازم امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از یاران او گردید، تا این‌كه در عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت، امام صادق ـ علیه السّلام ـ او را با دست خود غسل داد و كفن كرد و با دست خود، او را در میان قبر نهاد، و فرمود:

 

هذا حَوارِی مِنْ الْمَسِبح عَلَیهِ السَّلامُ یَعْرِفُ حَقَّ اللهِ عَلَیْهِ:

«این مرد، یكی از حواریّون (یاران نزدیك) عیسی ـ علیه السّلام ـ است كه حقّ خدا بر خویش را می‌شناسد»، بیشتر اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ آرزو می‌كردند كه همچون بُرَیهَه (دارای آن مقام عالی معنوی) باشند. [3]

 

(1)    ـ «جاثلیق»: شخصیّت بزرگ مسیحیان است، كه بعد از او در درجه، «مطران»، و بعد از او اُسقُف»، و بعد از او «قسّیس» است.

 

(2)    بُرنس: كلاه‌های درازی كه روحانیون مسیحی، بر سر می‌گذارند

 

(3)    انوار البهیّه، ص 189 تا 192. 

 

منبع:اندیشه قم
 

 

 
هدایت شدن كنیز هارون

 

مناظره امام كاظم(علیه السلام) و كنیز هارون

 

هارون، امام كاظم ـ علیه السلام ـ را به زندان طویل المده محكوم كرد و علاوه بر این خواست تا آن حضرت را تحت فشار روحی شدید قرار دهد و حضرت را در انظار مردم گناه كار جلوه دهد. لذا كنیزكی بسیار خوش سیما و زیبارو را نزد امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ فرستاد تا بلكه امام كاظم ـ علیه السلام ـ كه سالها از همسران خود دور است دستی به سوی كنیز دراز كند و هارون با این بهانه امام را بكوبد.

 

چون كنیز روانه زندان شد امام ـ علیه السلام ـ پرسید: این زن كیست؟

 

فرستاده هارون: كنیزی است كه هارون آن را از باب هدیه برای خدمت به شما فرستاده است.

 

امام كاظم ـ علیه السلام ـ : «بَل اَنْتُم بِهَدِیَّتِكُم تُفْرَحُونَ» من احتیاجی به این زن و امثال او ندارم.

 

هارون: ما با اختیار او و به رضای وی او را حبس نكرده‎ایم. جاریه باید در كنار تو بماند.

 

زندان ماند و كنیزك زیبا رو و امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ و صدها چشم جاسوس كه از روزنه‎ها امام را تحت نظر داشتند.

 

مدتی گذشت ناگهان جاریه را دیدند كه سر به سجده گذارد و ناله و شیون می‎كند و فریاد می‎زند: «سُبُّوحٌ، قدوسٌ»

 

هارون: بروید كنیز را نزد من آورید.

 

چون كنیز را آوردند دیدند كه بدنش می‎لرزد و نظر به آسمان می‎كند.

 

هارون: ای كنیز! ترا چه شده است؟!

 

كنیز: من امر عجیبی دیدم. وقتی كه مرا در زندان گذاشتند و رفتند. هر چه دلربائی كردم تا حضرت را متوجه خود سازم مؤثر واقع نشد و امام ـ علیه السلام ـ دائماً مشغول نماز بود و چون از نماز فارغ شد مشغول به ذكر می‎شد.

 

عاقبت الامر با ادب جلو رفتم و گفتم: آقا جان! مرا به خدمت شما فرستاده‎اند. آیا حاجتی

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه